شهید محمدصادق قندی

شهید محمدصادق قندی نام پدر : محمدباقر نام مادر : مهرانگیز اسماعیل زاده تاریخ تولد: 1339/03/20 تاریخ شهادت : 1359/08/09 محل شهادت : کوی ذوالفقاری آبادان وضعیت تاهل : مجرد نوع عضویت : بسیج مسئولیت : سردار تحصیلات : متوسطه کد شهید : 7517 رسته : اطلاعات نحوه شهادت : اصابت تیر گلزار :شهدای معتمدی نامبرده مسئول اطلاعات محور(فرمانده گردان) بوده است

ادامه مطلب

فرازی از زندگی نامه سردار شهید محمد صادق(عباس) قندی
سردار شهید محمد صادق قندی در سال 1339 در شهرستان بابل متولد شد. از زمان طفولیت با اسلام خو گرفته و آثار شجاعت و شهامت در او نمودار بود. او در بعضی از حرفه های ورزشی مهارت خاصی داشت.
شهید قندی از سن هفت سالگی به مدرسه رفت. تحصیلات خود را تا کلاس ششم متوسطه ادامه داد، اما موفق به اخذ دیپلم نشد.
در سال 1355 فعالیت های او آغاز گشت و در اواخر سال 56 شدت یافت. او در پخش اطلاعیه و تصویرهای امام امت خمینی کبیر نقش به سزایی داشت. در تاریخ 15/7/57 در آغاز درگیری های خیابانی با دژخیمان پهلوی در بابل اولین نفری بود که از ناحیه پا مورد اصابت گلوله قرار گرفت. او آنقدر در دل ماموران رژیم رعب و وحشت ایجاد نمود که حتی در حال بستری بودن در بیمارستان چندین بار به دستگیری او اقدام نمودند که با مخالفت و اعتراض پزشکان روبرو شدند.
در اوایل پیروزی انقلاب در کمیته مستقر در راهنمایی و رانندگی فعالیت نمود، سپس به جهاد سازندگی بابل رفت. بعد از آن در گشت های شبانه سپاه فعالیت داشت. پس از در گیریهای انقلاب فرهنگی در اوائل تابستان 59 در دادگاه منکرات به عنوان فرمانده عملیات از کنار دریا تا خزرشهر به فعالیتش ادامه داد.
او یکبار به یاری برادران افغانستانی شتافت و مدتی هم در آنجا دوشادوش رزمندگان افغانی با ابر قدرت شرق مبارزه نمود. قبل از شروع جنگ تحمیلی قصد عزیمت به فلسطین را داشت، اما با شروع جنگ تحمیلی آن را بر جنگ در لبنان ترجیح داد.
در تاریخ 23/6/59 از بابل به قصد جبهه عازم تهران شد و مدت یک هفته دوره سلاح سنگین و تخریب را در پادگان ولی عصر گذراند، سپس در تاریخ 3/7/59 از تهران به جبهه گیلانغرب اعزام شد. در تاریخ 25/7/59 به همراه برادران سپاه نطنز به جبهه اهواز و پس از طی دوره کوتاه مدت سلاح سنگین به جبهه آبادان و خونین شهر رفت.
در تاریخ 9/8/59 در کوی ذوالفقار آبادان در پی یک نبرد نابرابر لشگریان حق با باطل هنگامیکه تانکهای صدامیان کافر قصد عبور از پل شناور را داشتند با کمک دیگر شیرهای بیشه اسلام جلوی سیاه گوشان صدام را گرفتند و از حرکت آنها جلو گیری و آنها را مجبور به عزیمت نمودند و خود به لقاالله پیوست.

*******

آخرین نامه شهید قندی که در تاریخ 59/08/08 برای خانواده نوشت و روز بعد شهید شد که گویا وصیت نامه او باشد:
سلام بر شهیدان، سلام بر پدر و مادری که زحمات زیادی برایم کشیده و حق فراوانی بر گردنم دارند، از آن روزی که من به اتفاق چند نفر دیگر که از بابل حرکت کردیم، چند روز در تهران و بعد به کرمانشاه رفتیم. از کرمانشاه به گیلانغرب و تا بعد از عید قربان درآنجا بودیم، از آنجا با بچه های سپاه نطنز به خوزستان عازم شدیم و چند روزی دراهواز و از آنجا به آبادان و الان چند روزی است که در سنگرهای آبادان و خونین شهر هستم و وضع سنگرهای این منطقه خوب است و سربازان بعثی عراق همیشه تصمیم به تصرف کردن شهر را دارند که نقشه های آنان نقش بر آب می شود و به ناچار از بصره توپهای دور زن آنها در آنجا مستقر می باشد ، توپ خمسه خمسه و توپهای دیگر را به طرف شهر آتش میکشد و بر اثر زدن این توپها چند نفر زخمی و شهید می شوند و به امید خدا تا چند روز دیگر این مناطق به طور کلی از نیرو های بعثی پاکسازی می شود و حتی تا قلب عراق هم پیش خواهیم رفت. انقلاب عراق را هم به پیروزی برسانیم و ماندن در این مناطق جنگی آنقدر برای روحیه خوب است که دیگر حد ندارد و همچنین ایمان کامل تر می گردد.
شما ای پدر و مادر و شما ای برادر و خواهر و شما ای اقوام و افرادی که نتوانستید در این مناطق با دشمن در ستیز باشید، لااقل در هر جایی که هستید چه اوقات بیکاری و چه در سر نماز لحظه ای آرام ننشینید و از خدا و از امام زمان بخواهید که به رهبر عزیزمان امام خمینی ( ره ) طول عمر و سلامتی کامل و همچنین به تمام نیروهای مسلحی که برای حفظ اسلام و قرآن دفاع می کنند همه و همه را در پناه خودش محفوظ داشته و دشمنانشان را نابود گرداند.
و بالاخره من قصد دارم که تا پیروزی نهایی این منطقه و تا نگرفتن عراق و نرفتن به زیارت مرقد ائمه اطهار، مخصوصا زیارت امام حسین(ع) در کربلا تا آنجا که خدا مرا یاری کند برنگردم و از نیامدنم ناراحت نباشید، هر وقت به فکر من افتادید خود را به جای پدران و مادرانی که چند جوان که من خیلی از آنها پایین تر بودم از دست داده اند بیفتید تا ممکن است خیالتان کمی راحت بشود.

دیگر عرضی ندارم بجز سلامتی تمام اهل خانواده و همچنین سلامتی رهبر عزیزمان امام خمینی.
به امید پیروزی اسلام و تمام مسلمین جهان
مرگ بر صدام یزید کافر
عباس قندی 59/08/08

****

توصیه نامه شهید محمدصادق قندی

به شما عزیزان توصیه می کنم که مطیع امر رهبر باشید و از روحانیون متعهد پیروی کنید. در دفاع از میهن از هیچ چیز دریغ نکنید که دفاع از میهن حکم دفاع از ناموس را دارد. نماز را اول وقت بجا آورید ودر انجام فرائض دینی بکوشید. با قرآن مانوس باشید چرا که انس با قرآن باعث هدایت می شود. از خواهرانم می خواهم که در حفظ حجاب خود نهایت کوشش را داشته باشند که حجاب آنان کوبنده تر از خون شهیدان است.

*****

بعد از ظهر همون روز که دوم عید بود، خدمت مادر سردار شهید عباس قندی رسیدیم. خاطره ای کوتاه از شهید عباس قندی از زبان مادر: عباس از کودکی تمام مراسمات شادی و عزای امامان معصوم با من در جلسه بود. پدرعباس راننده کامیون بود و مقید نسبت به مسائل دینی پسرانش بود. در روزهای ابتدای جنگ، همون روزها که آبادان عزیز تو محاصره بود، پسرم فرمانده تعدادی از نیروها بود و طبق گفته های همرزمانش خیلی برای حفظ شهر آبادان زحمت کشید.
یادمه بعداز شهادت عباس و قبل از آوردن پیکرش، از سپاه آبادان از ما خواستن که در حد امکان پسرتون در گلزار شهدای آبادان دفن بشن و سپاه آبادان قصد داره عباس قندی رو به عنوان سمبل مقاومت آبادان معرفی کنه. من خیلی سخت گیری نکردم، اما پدر عباس اصرار داشت تا پسرمون حتما در بابل دفن بشن و شدن. بعد از اینکه پیکر عباس برگشت، فرماندار آبادان به همراه نیروهای عباس، برای دیدار ما اومدن بابل...
علی محسن پور

******

میروم که بنویسم و اما دست و دلم همسو نیست و واژه ها و مفاهیم ذهنم را پریشان و دلم را خالی میکند!
هر از چند گاهی بیتاب چیزی میشوم که همه شاید در لفاف دلشان داشته و اما امساک از بروز آن داشته و به ملاحظاتی آرام از کنارش رد می شوند.
امروز اما برای آنچه که معلمم به من داد بیتاب تر از همه و همیشه راهی جز تاباندن جلوه گریش ندارم. صحبت نه از انتخابات و نقد و بررسی و آن و مباحثی از این دست است که صحبت از یک انتخاب است آنهم از نوع آگاهانه اش.
انتخابگر؟
در 38 سال پیش انتخابش را کرد در میان کسانی که دست و دل و ذهنشان مالامال از تردید بود.
میشناختمش به نام اما ناشناخته ماند در شهر تاکنون! او دست مرا گرفت تا جاده های عمل پیش برد. بی ادعا بود و بزرگمردی که شهر با همه بزرگیش نتوانست عنانی برای دلبستگیش باشد. جانباز انقلاب بود و بی توقع. وقتیکه عزم رفتن به جبهه کرد ، دست مرا گرفت و رفتیم و... رفت و من ماندم و من !
او رفت و پس از سالها در یکی ازپاسداشت ها که پدر شهید محمد جهان آراء به بابل آمد از اوگفت. گفت : شما برای پسرم شهید محمد جهان آراء بزرگداشت گرفته اید و غافل از اینکه در بابل شهیدی دارید که از پسرم والامقام تر است و گمنام در مزارشهدای شهرتان خفته است!
و او از شهید عباس(محمدصادق) قندی و شرح بزرگیها و سلحشوری هایش در محاصره خرمشهر گفت . امروز به صلوات و فاتحه ای یادی کنیم و از او گذر کنیم . اما هدف این انتخابگر را رصد کنیم  او غریبانه در خاک این شهر خفته است و ما صورتی از وجود او را در این شهر که آشنا را مامن نیست نداریم!
مهدی آرام نژاد

 

ویدئوها

صداها

کاربران آنلاین2
بازدیدکنندگان امروز 79
بازدیدکنندگان دیروز 913
کل بازدید ها 746705